شخصیت بلال در مثنوی معنوی
دکتر ابوالفضل تاجیک[1]
حسین اکبری کتابی[2]
چکیده:
مهمترین و بزرگترین مانعی که بر سر راه انسان عارف قرار دارند، تعلّق به دنیاست تا دل غبارروبی نشود و مانع برطرف نگردد، خورشید نمیتابد و وصل نمیدرخشد. بلال بن ریاح حبشی، از سابقان و پیش گروندگان اسلام بود، به دستور پیامبر اکرم (ص) ابوبکر(رضی) بلال را از بازاری بردهفروشی خرید و او را آزاد کرد، بلال با دورنگری که داشت اسلام آورد، در مسلمانی، انسانی فوقالعاده مقاوم، کمنظیر و استوار در ملاک دین اسلام بود، همه رنجهایی که از جانب کفار بر وی روا میداشت تحمل میکرد، بلال روحش با پیامبر خیلی نزدیک بودند روی همین دلیل بود که در غزوات متعدد مانند غزوه بدر، احد و خندق در رکاب پیامبر اشتراک ورزید. بلال سمت مؤذنی پیامبر (ص) و خزانهداری بیتالمال را به عهده داشت؛ و هم او بود که تا واپسین دم حیات نبی اکرم (ص) همراه او بود و حضرتش را تنها نگذاشت و برای او اذان میگفت؛ و پس از رحلت پیامبر تا آخر عمر برای کسی اذان نگفت و سخنگوی نهضت پیامبر بود؛ در دوران اقامت خویش در شام، رسول اکرم (ص) را در خواب دید که به او میگوید: ای بلال! این چه جفایی است؟ آیا هنگام آن نرسیده است که به زیارت من نائل آیی؟ درواقع روح فرحبخششان با حضرتش انس گرفته بودن.
کلید واژگان: بلال، وفاداری، مؤذن، تقوا، عرفان، شخصیت.
مقدمه
شخصیت سترگ بلال بن ریاحی حبشی یکی از موضعهای بسیار مهم و تأثیرگذار در جامعه اسلامی هست. ازآنجاکه اندیشمندان اسلامی و غیر اسلامی نیز از جهات مختلف به ویژگیهای مانند وفا، صبر، ایمان و عشق در این موضوع از ملاک زندگی شخصی بلال حبشی به چگونگی تداوم دین اسلام با رویکردهای مختلف نظریهپردازی کردند از اهمیت خاصی و سترگ برخوردار میباشد. بلال با وضعیت اجتماعی سخت که داشت بهعنوان غلام در بازار بردهفروشی دستبهدست میشدن برایش بسیار دشوار بود که برخیزد و قیام دین یکتاپرستی را قبول بکند این فقط یک نیروی درونی به اسم ایمان، عشق و وفاداری میخواستند که همهکارهای غیرممکن را ممکن بسازد از بلال حبشی غلام امیه به مؤذن نبی اکرم ارتقاع بدهد، تا ستایششان را فرشته های آسمان بکند.
اگر ذرهای از غیرت و جسارت نماد وفای بلال حبشی که بهعنوان غلام در بازار بردهفروشی دستبهدست میشد در جامعه دمیده شود، همگی به شعاعت و وفاداری بلال آراسته میشدیم، اگر امروز زورگویان فاشست و ظالمان دهشت افگند به هست و نیست ما میتازند، بدان سبب است که روح بلال گونه در جامعه ما مُرده است و دشمنان با انواع دسیسههای رسانهی زر، زور تزویر شخصیت بلال را از مسیر زندگی ما برداشته ما را سرگرمهای ناپایدار مشغول ساختهاند.
معرفت شخصیت سترگ بلال بن ریاحی حبشی باعث میشود که خیلی از روشندلان به عظمت و معرفت خداوند بزرگ دست یابند چگونه ممکن است فردیکه بهعنوان غلام در بازار بردهفروشی دستبهدست بشود برخیزد و قیام دین یکتاپرستی را قبول بکند و اربابان که او را دستبهدست میکردند به سویی وفاداری، تقوا، خدا جوی راهنمای بکند شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، خانوادگی و... هیچکدام برایش سد واقع نشود، با آن شرایط بردگی که داشت برای تاریخ یک درس بسیار کمنظیر هست، هم چون خشش و انقلابی در تاریخ بشریت کم به چشم میخورند. ازآنجاکه آدمی فطرتاً علت جو و حکمت یاب است و میخواهد علت و حکمت هر کاری را بداند، در این شک نیست ولی انتخاب بلال حبشی غلام امیه را تاریخ قضاوت و آشکارا بیان میدارند. اربابان زر و زور غلام تازهمسلمان خود درملأعام شکنجه میداد و او را در گرمترین روزها با بدن برهنه روی ریگهای داغ میخوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینه او مینهاد و او را با جمله زیر مخاطب میساخت: دست از تو برنمیدارم تا اینکه به همین حالت جان بسپاری و یا از اعتقاد به خدای محمد برگرد دی و «لات» و «عزی» را پرستش کنی. ولی بلال در برابر آنهمه شکنجه، گفتار او را با دو کلمه که روشنگر پایه استقامت او بود پاسخ میداد و میگفت: احد احد یعنی خدا کی است! هرگز به آئین شرک و بتپرستی برنمیگردم. استقامت این غلام سیاه که در دست سنگدلی اسیر بود، مورد اعجاب دیگران واقع گشت. حتی ورقه بن نوفل بر وضع رقتبار او گریست و به امیه گفت: به خدا سوگند هرگاه او را با این وضع بکشید، من قبر او را زیارتگاه خواهم ساخت گاهی امیه شدت عمل بیشتری نشان میداد، ریسمانی به گردن بلال میافگند و به دست بچهها میداد؛ تا او را در کوچهها بگردانند.
بلال حبشی هدفشان از انتخاب دین یکتاپرستی آزاد شدن از بردگی نبود، میدانست که من اگر با این وضعیت که دارم شاید خیلی بیشتر از دیگران مورد شکنجه قرار بگیرم، معرفت و عشق خداوند باعث شد که بلال حبشی اندیشهشان جهان را فتح کنند تحمل سنگداغ بیابان به معنی شکست نیست بلکه بهعنوان طریق و تمرین روحی است که انسان را به عهدنامه حق و زهدی آشنا میکنند.
چگونگی زندگانی بلال حبشی
دوران زندگی پربار بلال حبشی را میتوان به دو بخش متمایز تقسیم کرد: بخش اول، دورانی که در محیط خانواده و قبل از ایمان آوردن به دین یکتاپرستی و زندگانی شخصی خود مشغول بودند؛ بخش دوم، بهعنوان غلام در بازار بردهفروشی دستبهدست میشوند و اربابان خود را به دین یکتاپرستی دعوت میکردن، دوران زندگی سیاسی آن بزرگوار است که از ایمان به اسلام، شروع و تا مرگ ادامه پیدا میکند.
ابوعبدالله بلال بن ریاح حبشی، از سابقان و پیش گروندگان اسلام بود، مادرش حمامه نام داشت (معین، ج ۵، 1364: ۲۷۴) وی زمانی که برده بود، اسلام آورد، در مسلمانی، انسانی مقاوم و استوار بود و همه رنجها و مصائبی را که بهواسطه گرایش به اسلام بر وی روا میداشت، تحمل میکرد. پدر و مادر وی از کسانی بودند که از حبشه به حالت اسارت وارد جزیره العرب شده بودند. بلال که بعدها مؤذن رسول گرامی شد غلام «امیه بن خلف» بود. امیه، از دشمنان سرسخت پیشوای بزرگ مسلمانان بود، چون عشیره رسول خدا دفاع از حضرت را برعهدهگرفته بودند، وی برای انتقام، غلام تازهمسلمان خود درملأعام شکنجه میداد و او را در گرمترین روزها با بدن برهنه روی ریگهای داغ میخوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینه او مینهاد و او را با جمله زیر مخاطب میساخت: دست از تو برنمیدارم تا اینکه به همین حالت جان بسپاری و یا از اعتقاد به خدای محمد برگرد دی و «لات» و «عزی» را پرستش کنی. ولی بلال در برابر آنهمه شکنجه، گفتار او را با دو کلمه که روشنگر پایه استقامت او بود پاسخ میداد و میگفت: احد احد یعنی خدا کی است! هرگز به آئین شرک و بتپرستی برنمیگردم. استقامت این غلام سیاه که در دست سنگدلی اسیر بود، مورد اعجاب دیگران واقع گشت. حتی ورقه بن نوفل بر وضع رقتبار او گریست و به امیه گفت: به خدا سوگند هرگاه او را با این وضع بکشید، من قبر او را زیارتگاه خواهم ساخت (سیره ابن هشام، جلد ۱ ص ۳۱۸) گاهی امیه شدت عمل بیشتری نشان میداد، ریشمانی به گردن بلال میافگند و به دست بچهها میداد؛ تا او را در کوچهها بگردانند (ابن سعد. ۲۳۳).
در جنگ بدر، نخستین جنگ اسلام، امیه با فرزندش اسیر شدند، برخی از مسلمانان به کشتن امیه رأی نمیدادند. ولی بلال گفت: او پیشوای کفر است و باید کشته شود؛ و براثر اصرار او، پدر و پسر به کیفر اعمال ظالمانه خود رسیدند و هر دو کشته شدند (سبحانی، ۱۳۷۳: ۱۱۶).
امیه بن خلف و پسر او بهوسیله «عبدالرحمان عوف» دستگیرشده بودند. ازآنجاکه میان او و عبدالرحمان، رشته دوستی برقرار بود، عبدالرحمان میخواست آنها را زنده از میدان جنگ بیرون ببرد تا جز اسیران محسوب شوند.
بلال حبشی، درگذشته غلام امیه بود. ازآنجاکه بلال، در دوران بردگی مسلمان شده بود، مورد شکنجه امیه قرارگرفته بود. وی بلال را در روزهای داغ روی ریگهای تفتیده میخوابانید و سنگ بزرگی روی سینه او میگذاشت تا او را از آئین یکتاپرستی بازگرداند. با این وضع، بلال در همان حال میگفت: احد احد. غلام حبشی با این شکنجهها بسر میبرد تا اینکه یکی از مسلمانان او را خرید و آزاد کرد.
در جنگ بدر، چشم بلال به امیه افتاد. دید عبدالرحمان از امیه طرفداری میکند، در میان مسلمانان فریاد کشید: ای یاران خدا! «امیه» از سران کفر است (سیره ابن هشام جلد ۱، ص ۶۳۲) نباید او را زنده گذاشت. مسلمانان از هر طرف وی را احاطه کردند و به زندگی او و پسرش خاتمه داد (همان، ۲۳۹).
تا روزی که ابوبکر به دستور پیامبر (ص) او را خرید و آزاد کرد، بلال بهاتفاق ابوبکر خدمت نبی اکرم (ص) رسیده دراینباره آمده است: «بلال سابق الحبشه» رنگ پوست او بهشدت گندک گون بود، قدی بلندی و اندامی لاغر و موی مجعد داشت.
بلال سمت مؤذنی پیامبر (ص) و خزانهداری بیتالمال را به عهده داشت. در غزوات متعدد مانند غزوه بدر، احد و خندق در رکاب پیامبر شرکت داشت و هم او بود که تا واپسین دم حیات نبی اکرم (ص) همراه او بود و حضرتش را تنها نگذاشت و برای او اذان میگفت؛ و پس از رحلت پیامبر تا آخر عمر برای کسی اذان نگفت (زرین کوب، ۱۳۸۶: ۱۲۸).
از بلال جمعاً چهلوچهار حدیث نقلشده است (اعلام زرکلی، ج ۲، ص ۴۹). بلال در سن ۶۰ سالگی در سال (۲۰ هـ ق) در شهر دمشق در اثر مرض طاعون دار فانی را وداع گفت.
بلال را در ادب پارسی مقامی عظیم است، شعرای ما او را اسوه وفا و صفا و مقامت من دانند و پیامبر (ص) پس از معراج عظمت مقام او را در پیشگاه الهی ستوده.
از سوی معراج آمد مصـــــطفی بر بلالـــــش: حبذا، لی حبذا
دفتر سوم/۹۵۲
در تفسیر این بیت نوشتهاند که مقصود مولا از یادآوری این بیت روایتی است که این عباس نقل کرده:
عن ابن عباس قال لیلته اسریی بنبی الله (ص) و دخل الجنه فسمع من حانبها و جساً قال یا جبریل ما هذا. بلال المؤذن فقال نبی حین جاء الی الناس قد افلح بلال رایت له کذا و کذا مسند احمد، ج ۱، ص ۲۵۹ و تفاوت در تعبیر نهایه این اثیر، ج ۴، ص ۱۹۶ و نیز مسند احمد ج ۲، ص ۳۳۳ و ۴۳۹.
ابن عباس میگویند: شبی که پیامبر (ص) خدا به معراج رفت به بهشت داخل شد، از طرفی از طرف بهشت صدای خفیفی شنید. از جبرئیل پرسید که این صدا چیست؟ جبرئیل گفت: صدای بلال مؤذن است. موقع که پیامبر خدا به میان مردم برگشت، جبرئیل گفت: صدای بلال مؤذن است. موقع که پیامبر خدا به میان مردم برگشت، فرمود بلال رستگار است زیرا درباره او چنین و چنان دیدم (فرزان فر، ۱۳۶۵: ۱۹۵)
در دفتر اول مولانا «در بیان این حدیث که: ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات، الا فتعر ضوالها» را راجع به بلال میفرماید:
جان کماـــل است و ندای او کمال مصطفی گویان: ارحــنا یا بلال!
ای بــــــلال! فراز بانگ سَلسَلهت زآن دمی کان در دمیدم در دلت
زآن دمی کآدم از آن مدهوش گشت هوش اهل آسمان بیهوش گشت
دفتر اول/ ۱۹۸۶ – ۱۹۸۸
باز صحبت از جانش است که سیر بهسوی خدا دارد؛ و کمال او از کمال حق است و ندای او نیز ندای کمال است. چنین جانی مانند بلال بن ریاح حبشی مؤذن و یار وفادار پیامبر، ندایش به پیامبر نیز آسایش میبخشد و به همین دلیل است که در این حدیث پیامبر گفته است: ای بلال، بانگ نماز به ما آسایش بده. مولانا حدیث نبوی را تفسیر میکند که: از آن دمی که در دل تو دمیدهام زنجیر پیوسته آوازت را به صدای درآورد در این بیت (سلسله) که در نسخه معتبر مرقد مولانا متصل نوشتهشده (سِلسِلت) و زیر هر دو سین کسره دارد، نیکلسون آن را متصل ضبط کرده اما روی سینها فتحه گذاشته است که در آن صورت سلسل به معنی خوش و گوارا، صفت میشود و «بانگ سلسل» یعنی آواز خوشآیند. ضبط متن همان ضبط نسخه مرقد مولاناست که با رسمالخط این چاپ مثنوی هم آهنگ شده است. در بیات بعد باز مولانا (آن دم) را شرح داده است: دمی است که آدم ابوالبشر از آن دهشتزده شده و اهل آسمان فرشتگان هم تاب شنیدن و ادراک آن را نداشتند (استعلامی، ج ۱، ۱۳۶۲: ۲۱۲)
خطای محبان بهتر از صواب بیگانگان
در این ابیات مولانا به این معنی میپردازد که مردان عارف بهحق اگر کاری میکنند که در ظاهر خطا باشد، از کار نیک است که از نااهل سر بزند. در اذان جای حای حُطّی و های هَوِّز را مثلی هم ادا میکرده و اهل ظاهر این را عیب میگرفتهاند، البته در احادیث نبوی سخن از دو حرف، سین و شین است، نه (ح) و (ه) سین بلال عندالله شینٌ (فرزان فر، چ 3، ۱۳۶۵: ۸۸) در روایات صوفیه یک مورد مشابه این قصه وجود دارد که: حسن بصری پشت سر حبیب عجمی نماز میخواند و حبیب «الحمد» را «الهمد» تلفظ میکرد و حسن به شک افتاد که اقتدا به حبیب در شرع جایز است یا نه؟ و پروردگار حسن بصری را سرزنش کرد: که «تو راستی عبادت از صحت نیت بازداشت». (تذکره الاولیا، 1363: ۶۲ و ۶۳)
مولانا در دفتر سوم در (بیان آنکه خطای محبان بهتر از صواب بیگانگان است نزد محبوب) میفرماید:
آن بلال صـــــــدق در بانگ نماز (حی) را (هی) همی خواند از نیاز
تا بگفتند: ای پیمـبر! راست نیست این خـــطا، اکنونکه آغاز نباست
این نبی و ای رســـــول کردگار! یک مؤذن کو بود افصـــــح، بیار
عیب باشــــد اول دین و صلاح لحـــــن خواندن لفظ حی الفاح
خشــم پیغمبر بجوشید و بگفت یکدو رمزی از عنـــــایات نهفت
کای خسان! نزد خدا (هی) بلال بهتر از صد حی و خی و قیلوقال
وا مشورانیـــد تا من رازتـــان وان گویــــم، آخر و آغـــازتان
گر نداری تو دمِ خوش در دعا رو، دعـــا میخواه زِ اِخوان صفا
دفتر سوم/۱۷۲- ۱۷۹
تکوین اوصاف شخصیت
ایجاد همه کائنات، یکسان و در فاصله زمانی برابر صورت نمیگیرد و مهلت و زمان تکامل آنان متفاوت است. برای هر چیزی مدت معینی هست و تا مدت و سیر تکاملی آن فرانرسد به ظهور نمیآید. معانی و اوصاف باطنی نیز چنین است؛ یعنی بهصورت تدریجی و مرحلهای ایجاد میگردد؛ برخی در این جهان و پارهای مظیر شقاوت و سعادت در آن جهان ظاهر میگردد. بهعنوانمثال، سالیان باید سپری شود تا در پرتوی نور آفتاب، لعل، رنگ و درخشندگی پیدا کند؛ اما گیاهانی نظیر تره یا بوته گل سرخ در چند ماه یا یک سال به سیر تکاملشان میرسند و پررونق میگردند. خداوند در سوره انعام، آیه دو اشاره به سیر تکاملی اشیا دارد «پروردگار کسی که شمارا از خاک آفرید، آنگاه برای شما مدت و مهلتی قرارداد و نیز مهلتی دیگر در نزد او خواهد داشت». این دو مهلت را بعضی از مفسران به مهلت این دنیا و مهلت آخرت یعنی فاصله مرگ تا قیامت تعبیر کردهاند. عارفان، مهلت دم را هنگام میدانند که سالک راه حق، بهحق میپیوندند و در شمار واصلان درمیآید و پیش از مرگ جسم نیز این دوران و صال میتواند آغاز شود. مولانا هم با توجه به این تفسیر عارفانه، از تکامل معنوی انسان و وصال حق سخن میگوید و انسان را در درجات مختلف آگاهی به انواع گوناگون گیاهان و پدیدههای طبیعی تشبیه میکنند و میگویند: جان کلام در سوره انعام نیز همین است که همه یک مهلت حیات این جهان دارند و بعضیها از این مرحله بالاتر میروند و به «اجل مسمی عنده» میرسند و بهحق میپیوندند و این مرحله پیوند با حق مثل آب حیات است و روح تازه و جاودان به مرد حق میدهد.
تکوین شخصیت بلال برابر با عمر اوست که بهویژه روزهای که اسلام آورده بودند سنگ بزرگ روی سینه او در بیابان داغ عربستان و ریسمان به گردنش به دست کودکان گستاخ در کوچه بازمیگردانند، باز صدا احد احد از بلال حبشی بلند است همه این اذیتها برایش بهآسانی قابلتحمل است، چون در مرحله بالاتر میروند و به «اجل مسمی عنده» میر سند و بهحق میپیوندند.
هر نبات و شکری را در جهان مهلتی پیداســــــت از دورِ زمان
سالها باید که انـــــدر آفتاب لعل یابد رنگ و رخشنانی و تاب
باز تَرّه در دو مـــــاهاند رسد باز تا سالی گل احـــــــمر رسد
بهرِ این فرمود حق، عــزوجل سوره الانعــــــــام در ذکر اجل
همان، دفتر سوم/۳۵۱۷- ۳۵۱۸
نور معرفت
وقتی پرتو معرفت در دل آدمی متجلی شود، نسیم محبت میوزد و چون نسیم محبت بوزد، با محبوب انس میگیرد و او را بر ماسوای او بر میگزیند و اوامر او را به جان میخرد و از نواحی او اجتناب میکند و آنها را بر هر چیزی ترجیح میدهد و چون با ادای اوامر و پرهیز از نواحی او، بر بساط انس با محبوب، استقامت و استقرار یابد، به روح مناجات و قرب واصل شود. این، حقیقتی است که در سخنی منسوب به امام صادق (ع) منعکس گردیده است (مجلسی، ج ۱۳، 1404: ۳۶۱).
مهمترین و بزرگترین مانعی که بر سر راه انسان سالک قرار دارد، تعلّق به دنیاست تا دل غبارروبی نشود و مانع برطرف نگردد، خورشید کمال نمیتابد و وصل نمیدرخشد. مولانا میگوید: هر وقت پروردگار، آفتابی است که به مانور معرفت میافشاند؛ آفتابی چرخ را بر جای خود متحیر و میخکوب میکند. صفات متعددی را برای خدا میشمریم اما همه آنها یک صفت بیش نیست. او یگانه محض است. مولانا، پروردگار را به خورشید یا دریا تشبیه نمیکند، بلکه صفات او را در این مظاهر هستی جلوهگر میبیند. خدا، عظمت و تابندگی خورشید و بیکرانگی دریا را دارد و برجهان احاطه دارد؛ چنانکه کوه قاف را دیواری برگرد عالم خاک میپنداشتند و با همه اینها چون سیمرغ ناشناختهی است. مولانا میگویند: ای خدا، تو را با این الفاظ نمیتوان شناخت، ازآنچه در وهم میگنجد بالاتر و از هر افزون، افزونتری، بینهایت. «مُشبَّه» یعنی کسی که برای شناساندن حق، صفات حق را با صفات مخلوقات حق مقابله و تشبیه میکند. «مُوحَّد» کسی است که هستیای را جز پروردگار نمیبیند و چیزی را جز او موجود نمیداند تا او را به آن چیزی تشبیه کنند. مولانا میگویند: تو هیچ نقش مادی و ظاهری نداری اما با همه بی نقشی، در همه صورتها جلوه گری و این چیزی است که مشبه و موحد هر دو را سرگردان کرده است و باعث میشود که گاه مشبگان به توحید میگرایند و گاه موحدان از اینهمه جلوهها بیشمار تو گمراه شوند. فلان شخص موحد گاه چنان در تو حیران میشود که تو را مانند یک معشوق این جهانی خطاب میکند: «ای ریز دندان، ای که تنی نرم و لطیف داری». باز همین موحد گاه نقششی را که از تو برای خویش توهم کرده ویرانمی کند و تو را از این تشبیهات منزه میشمارد.
مولانا در مثنوی اشارتی بدین معنی فرموده
عامـــه را با شیشه و رنگ است کار خاصـــــه را با روشنی باشد قرار (تبریزی، ۱۰، ۱۳۲۳)
«تنزیه» یعنی اعتقاد به اینکه پروردگار از داشتن صفات مخلوقات، مبر است و او را نباید به موجودات این جهانی تشبیه کرد. مولانا میگویند: ای پروردگار، خاک درگاه او و پیمودن راه عشق او را اگر من شایسته باشم باید بپذیرم و اگر شایسته نباشم، او باید به روی زشت من بخندد و تحقیرم کند و اگر من زشتی و ناشایستگی خو را نبینم، جا دارد که او بر من بخندد و بگوید: من کی خریدار تو هوا هم بود؟ چون همانا خداوند، زیبا و زیبای را دوست دارد (افضلی، ۱۳۸۸: ۸۵-۸۶).
صبر بلال بن ریاحی حبشی
اصل صبر، به معنی «حَبس»، (ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج ۴، ص ۴۳۷) امساک در تنگناها و خویشتنداری بهمقتضای عقل و شرح یا حبس نفس از چیزی است که عقل و شرح حبس نفس از آن را اقتضا میکند (راغب، 1379: ۴۳۴).
هرکه صبـــــر آورد گردون بر رود هر که حــــلو خورد واپستر رود (دفتر اول، ص ۷۳)
صبر کــــن بر کار خضری بی نفاق تا نگـــوید خــــضر رو هذا فراق (همان، دفتر اول، ص ۱۳۳)
در دفتر ششم مولانا در چند داستان قصه اسلام آوردنِ بلال و ستمهایی را که در سایه عزم آهنین و اراده محکم خود متحمل شده بود: شرحی میدهد. «قصّه اَحَد، اَحَد گفتن بلال در حرّ حجاز از محبت مصطفی (ص) در آن چاشتگاهها که خواجهاش از تعصب جهودی به شاخ خارش میزد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمیجوشید، از او اَحَد اَحَد میجست بی قصد او، چنانکه از دردمندان دیگر ناله جهد بی قصد زیرا که از درد عشق ممتلی بود و اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود، همچون سَحَره فرعون و جرجیس و غیره هم (لا یُعَدُّ و لا یُحصی).
تن فدای خار میکرد آن بِلال خواجهاش میزد برای گوشمال
که: «چرا تو یادِ احمد میکنی؟ بندهی بد! منــکر دین منـــی؟»
دفتر ششم/۸۸۸ – ۸۸۹
در ادامه داستان حکایت دیگری دارد تحت عنوان: «بازگرداندن صِدیق واقعه بلال را (رض) و ظلم جهودان را بر وی و احد احد گفتن او و افزون شدن کینه جهودان و قصه کردن ان قضیه پیش مصطفی (ص) و مشورت در خریدن او از جهودان».
بعد از آن صـــدیق پیش مصطفی گفـت حـــال آن بــــلال باوفــــا
کان فلک پیمای میمون بال چست این زمان در عشق و اندر دامِ توست
همان دفتر ششم/۹۵۳-۹۵۴
وصیت پیامبر به بلال حبشی
«در وصیت کردن مصطفی (ص) صدیق را که: چون بلال را مشتری میشوی هرآینه ایشان از ستیز بر خواهد در بها افزود، مرا در این فضیلت شریک خود کن، وکیل من باش و نیمبها از من بستان».
مصـــطفی گفتش که: «ای اقبال جو! اندر ین من میشـــــــوم انبار تو
تو گیلـــم باش، نیــــــمی بهر من مشتری شو، قبض کن از من ثمن»
همان، دفتر ششم/۹۸۹ – ۹۹۰
در حکایت: «خندیدن جهود و پنداشتن که صدیق مغبون است در این عقد»:
قهقه زد آن جهودان سنـــــــــگدل از سر افسون و طنز و غشَّ و غِل
گفت صدیق که: «این خنده چه بود؟ در جواب پرسش، او خنــده فزود
همان، دفتر ششم/۱۰۳۴-۱۰۷۶
در معاتبه مصطفی (ص) با صدیق که: را وصیت کردم به شرکتِ من بخر، تو چرا بهر خود تنها خریدی؟ و عذر او» میگوید:
گفت: «ای صــــدیق! آخر گفتمت که: مرا انبار کــــــن در مَکرُمَت»
گفت: ما دو بندگان کــــــــوی تو کردمــــــش آزاد من بر روی تو
همان، دفتر ششم/۱۰۷۵- ۱۰۷۶
بلال مؤذن رسول خدا
«مُؤذّن رسول اکرم (صلیالله علیه و اله و سلم)، بلال حبشی، آن حضرت را در رؤیا دید که به او میگوید: ای بلال! این چه جفایی است؟ [که از تو میبینم]؟ آیا هنگام آن نرسیده است که به زیارت من نائل آیی؟ بلال اندوهناک و هراسان بیدار گشت، سوار بر مرکب شد و راه طولانی مدینه را در پیش گرفت. آنگاهکه نزد قبر رسول خدا (صلیالله علیه و اله و سلم) رسید گریه میکرد و چهره بر آن قبر مطهّر میسایید. در این هنگام دودسته گل رسول خدا، حسن و حسین (علیهماالسلام) نزد وی آمدند، بلال آنها را به سینه میچسبانید و میبوسید» در ستایش حضرت محمد (صلیالله علیه و اله و سلم).
زیارت قبر امام نشانه وفاداری و تعهد به مقتدا و پیشواست؛ «إنّ من تمام الوفاء بالعهد و حُسن الأداء زیارة قبورهم». سخنگوی نهضت پیامبر، بلال حبشی در دوران اقامت خویش در شام، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دید که به او میگوید: ای بلال! این چه جفایی است؟ آیا هنگام آن نرسیده است که به زیارت من نایل آیی؟ در این رؤیا، ترک زیارت قبر مطهّر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جفا نامیده شده، طبعاً زیارت آن (الحقایق، ص ۲۸۷).
این نکته نیز جالب است که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم هنگام نماز صبح خواب ماند؛ آنگاه که بلال برای اعلان وقت نماز به سراغ آن حضرت رفت و به او گفتند که پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم خوابیده است، (بیادبانه!) فریاد زد که الصلاة خیرٌ من النوم. پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم که این شعار را پسندیده بود، به قراردادن آن در اذان صبح رضایت داد، از اینرو این جمله با ابتکار بلال در اذان گنجانده شد: ثمّ زاد بلالٌ فی التأذین: الصلاة خیرٌ من النوم، وذلک أنّ بلالاً بعد ما أذّن التأذینة الاُولی من صلاة الفجر لیؤذن النبیصلی الله علیه و آله و سلم بالصلاة فقیل له: إنّ النبیصلی الله علیه و آله و سلم نائمٌ فأذّن بلالٌ بأعلی صوته: الصلاة خیرٌ من النوم، فاُقرّت فی التأذین لصلاة الفجر(السنن الکبری، ج۲، ص۱۹۴ ـ ۱۹۵، ح۲۰۲۳).
نیز رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم در حجةالوداع، هنگام وقوف در عرفات، نزدیک غروب خورشید، فرمود: ای بلال! به مردم بگو خاموش شوند. چون مردم سکوت کردند، فرمود: پروردگارتان در این روز بر شما منّت نهاد و نیکوکارتان را بیامرزید و او را شفیع بدکردارتان قرارداد، پس درحالیکه آمرزیده شدهاید بهسوی مشعرالحرام روانه شوید: «إن ربکم تطوّل علیکم فی هذا الیوم وغفر لمُحْسنکم وشفّع محسنکم فی مسیئکم فأفیضوا مغفوراً لکم» (وسائل الشیعه، ج ۸، ص ۶۵).
کسی که هنگام نماز، مشغول درس و بحث است و به نماز اوّل وقت اعتنا نمیکند، ممکن است عالم بشود، امّا عالم ربّانی و نورانی نمیشود. ازاینرو پیغمبر اسلام (صلیالله علیه وآله وسلّم) همواره نزدیک اذان، به بلال حبشی (رضوانالله علیه) میفرمود: «أرِحْنا یا بلال» (بحار، ج ۷۹، 1404: ۱۹۳)؛ بلال! ما خسته شدهایم اذان بگو تا استراحت کنیم. معلوم میشود نماز بهترین رَوح و ریحان، برای انسان موحّد است که خستگی را میزداید؛ زیرا انسان در غیر نماز با دوست نیست و وقتیکه با دوست نباشد خسته است.
پایان زندگی بلال حبشی
عاقبت، حزن و اندوه روزگار و آزار و اذیت مشرکان آنچنان جسم ایشان را فرسوده کرد که دیگر، تاب تحمل روح بزرگ ایشان را نداشت. بهطور مسلم، کسی که درد و دغدغه دینداری داشته باشد و در برابر آه مظلومان و عربده ظالمان سکوت نکند و به خاطر اسلام و قرآن، هر نوع نابسامانی و آوارگی را به جان بخرد، به مرگ زودرس نائل خواهد آمد.
روایتی که با این بیت آغاز میشود پیش از مثنوی در رساله قشیریه و حلیه الاولیا بهاختصار آمده است؛ در رساله قشیریه میخوانیم «و اما حضر بلالاً الوفاتهٌ قالت اِمرَاته: وَ احَرَباه، فقال بل و اطراباه غداً تلقیِ الا حِبّته محمداً وَ حِزبه» اما در حیله الاولیا همین روایت در باره ربیع بن خُثیم است نه بلال (استعلامی، ج ۲، 1362: ۳۷۳).
باز در دفتر سوم مثنوی مولانا در حکایت (وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی) میفرماید:
چون بلال از ضعف شد همچون هلال رنگ مرگ افتاد پیــــری روی بلال
جفت او دیـدش، بگــــفتا: «واحَرَب» پس بلالـــش گفت: «نه نه واطَرَب»
نتیجهگیری
معرفت بلال از خداوند یک معرفت بسیار به نظیر و گران ارج است که همواره انسان را به سویی وفاداری، تقوا، خدا جوی راهنمای میکند شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، خانوادگی و... هیچکدام برایش سد واقع نمیشود انتخاب بلال در شرایط بردگی برای تاریخ یک درس بسیار مهم است، هم چون درخشش و انقلابی در تاریخ بشر کم به چشم میخورد. ازآنجاکه آدمی فطرتاً علت جو و حکمت یاب است و میخواهد علت و حکمت هر کاری را بداند، در این شک نیست ولی انتخاب بلال حبشی غلام امیه را تاریخ قضاوت و آشکارا بیان میدارد که از غلام تازهمسلمان خود درملأعام شکنجه میداد و او را در گرمترین روزها با بدن برهنه روی ریگهای داغ میخوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینه او مینهاد و او را با جمله زیر مخاطب میساخت: دست از تو برنمیدارم تا اینکه به همین حالت جان بسپاری و یا از اعتقاد به خدای محمد برگرد دی و «لات» و «عزی» را پرستش کنی. ولی بلال در برابر آنهمه شکنجه، گفتار او را با دو کلمه که روشنگر پایه استقامت او بود پاسخ میداد و میگفت: احد احد یعنی خدا کی است! هرگز به آئین شرک و بتپرستی برنمیگردم. استقامت این غلام سیاه که در دست سنگدلی اسیر بود، مورد اعجاب دیگران واقع گشت. حتی ورقه بن نوفل بر وضع رقتبار او گریست و به امیه گفت: به خدا سوگند هرگاه او را با این وضع بکشید، من قبر او را زیارتگاه خواهم ساخت گاهی امیه شدت عمل بیشتری نشان میداد، ریسمانی به گردن بلال میافگند و به دست بچهها میداد؛ تا او را در کوچهها بگردانند.
بلال را در ادب پارسی مقامی عظیم است، شعرای ما او را اسوه وفا و صفا و مقامت من دانند و پیامبر (ص) پس از معراج عظمت مقام او را در پیشگاه الهی ستود مهمترین و بزرگترین مانعی که بر سر راه انسان عارف قرار دارد، تعلّق به دنیاست تا دل غبارروبی نشود و مانع برطرف نگردد، خورشید نمیتابد و وصل نمیدرخشد. بلال بن ریاح حبشی، از سابقان و پیش گروندگان اسلام بود، به دستور پیامبر اکرم (ص) ابوبکر بلال را از بازاری بردهفروشی خرید و او را آزاد کرد، بلال با دورنگری که داشت اسلام آورد، در مسلمانی، انسانی مقاوم و کمنظیر و استوار بود، همه رنجهایی که از جانب کفار بر وی روا میداشت تحمل میکرد، بلال روحش با پیامبر خیلی نزدیک بودند روی همین دلیل بود که در همه در غزوات متعدد مانند غزوه بدر، احد و خندق در رکاب پیامبر شرکت داشت. بودند بلال سمت مؤذنی پیامبر (ص) و خزانهداری بیتالمال را به عهده داشت؛ و هم او بود که تا واپسین دم حیات نبی اکرم (ص) همراه او بود و حضرتش را تنها نگذاشت و برای او اذان میگفت.
منابع و مآخذ
* قرآن کریم
** نهجالبلاغه؛ ترجمه شهیدی؛ ج۱۴، تهران: علمی و فرهنگی/ صبحی صالح؛ قم: دارالهجره.
۱. ابراهیمی، میر جلال شرح تحلیلی اعلام مثنوی تهران انتشارات اسلامی چاپ اول ۱۳۷۹ ص ۳۱۱-۳۱۵.
۲. افضلی، محمدرضا، معارف مثنوی، چاپ اول، قم: انتشارات، جامعه المصطفی، ۱۳۸۸.
۳. جعفری، سبحانی، فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، تهران: انتشارات، چاپخانه مشعر، ۱۳۹۵.
۴. مطهری، مرتضی، سیر در نهجالبلاغه، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۹۵
۵. شیبی، کامل مصطفی، همبستگی میان تصوف و تشیع، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۷.
۶. بحرینی، مهستی، عارف جان سوخته، داستان شورانگیز زندگی مولانا/ نهال تجدد، تهران، نیلوفر، ۱۳۸۶.
۷. تبریزی، حسین آزاد، گلزار معرفت مجموعه رباعیات فارسی در عرفان، انتخاب و تصحیح و ترتیب یافته در مطبع بریل، واقع لیدن (مملکت هولند) به طبع رسید ۱۳۲۳.
۸. مجلسی، محمد باقر؛ بخار الانوار؛ ج۱۱۰، بیروت ـ لبنان: مؤسسه الوفاء ۱۴۰۴ هـ ق.
۹. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن مفردات الفاظ القرآن؛ تحقیق صفوان عدنان داوودی، دمشق: بیروت: دارالقلم: الدارالشامیه، ۱۳۷۹.
۱۰. معین، محمد، فرهنگ فارسی، ج ۶ چاپ هفتم، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۴.
۱۱. فرزان فر، بدیعالزمان، احادیث مثنوی، چاپ سوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۵
۱۲. ــــــــــــــــــ، قصص و تمثیلات مثنوی، چاپ سوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲.
۱۳. زرینکوب عبدالحسین، بحر در کوزه، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۶۸
۱۴. گوهرین، سید صادق، فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، جلد چهارم، چاپ دوم، تهران: انتشارت زوّار، ۱۳۶۲
۱۵. استعلامی، محمد، مثنوی جلالالدین محمد بلخی، جلد دوم، چاپ دوم، تهران: انتشارات، زوّار، ۱۳۶۲
۱۶. ــــــــــــــ، مثنوی جلالالدین محمد بلخی، جلد پنجم، چاپ اول، تهران: انتشارات زوّار، ۱۳۷۰
۱۷. عطار، شیخ فریدالدین، تذکره الاولیا، تصحیح و تحشیه، استعلامی، محمد، چاپ چهارم، تهران، انتشارات زوّار ۱۳۶۳.